سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان حاکم بر مردم اند . [امام علی علیه السلام]
زمستان 1386 - حامد من
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
عکس های زیبا از گوگوش واسه حامدم

مهتاب :: چهارشنبه 86/10/26 ساعت 11:0 صبح

 


نوشته های دیگران()

ناناز حامدم

مهتاب :: چهارشنبه 86/10/26 ساعت 10:48 صبح

هر شب از فریاد من بیدارند خلق اما ...

 چه سود آنکه باید بشنود بیدار نیست ...

از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ، میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه کم نشوم . تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی پس بیا و باز در این راه تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری .

در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر، زیرا که من و تو ما شده ایم پس نگذار زمانه بیرحم دلهایی را که از هم جدا نشدنی است را به درد آورد دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی آسمان خوشبختی ها روانه کردم. چه شبها که تا سحر به یادت با گونه های خیس از دلتنگی ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس کشیدم پس تو ای سخاوت آسمانی من ...

مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم...

من تو را دوست دارم ...

دلیل دوست داشتن معلوم نیست ...

دوست داشتن دلیل نمی خواهد ...

دلیل دوست داشتن تو هستی ...

ای عشق آسمانی من ...

با تمام وجود فریاد می زنم ...

دوستت دارم ...

واسه حامدم


نوشته های دیگران()

بوسسسسسسسسسسسسس

مهتاب :: دوشنبه 86/10/24 ساعت 1:21 صبح

خودت گفتی :واسه نوشتن برم سراغ دلم بزارم اون حرف بزنه ...
حالا رفتم سراغش واسه اینکه  اون بگه و من بنویسم  حرفاش غریب،  برام آشنا نیست ...! میگه طاقتش تموم شده ، می گه آخه تا به کی باید ساکت باشه و فقط بشکنه و تو خودش گریه کنه تا کی ؟؟؟
آخه یه دل مگه تا چقدر می تونه تحمل داشته باشه ؟ تا کی می تونه بخنده اونم خنده غم ؟؟ تا کی مواظب این باشه نکنه  با حرفاش دلی رو نشکنه ... تا کی سکوت ...؟ تا کی می خواد دل خوش باشه که همه صلاحشو می خوان...؟؟؟

اون تازه فهمیده که هیچ کس به فکرش نیست، همه می خوان فقط به خواسته های خودشون برسن و حرف خودشون و بگن ،
نمی دونن چی داره سرش می یاد شایدم مهم نباشه ...!!!
گذاشتنش زیر پا و له ش می کنند . تا حالا ساکت بوده ...اما...دیگه نمی تونه اشکاشو مخفی کنه ،دیگه نمی تونه امید روزای روشن و به خودش بده آخه هر روزی که می گذره واسش تیره تر می شه  ...!!
اما بازم غمگین ، میگه یه بار ... ولی شکستم بد تر از همیشه و بازم تصمیم به سکوت گرفت ...

 

 

یادم باشد : حرفی نزنم که دلی بلرزد و خطی ننویسم که کسی را آزار دهد ،

یادم باشد : که روز و روزگار خوش است و تنها دل من است که دل نیست ،

یادم باشد : جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم ،

یادم باشد : باید در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم ،

یادم باشد : ز چشمه ، درس خروش بگیرم و از آسمان ، درس پاک زیستن،

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست، باید با او هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند ،

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام نه برای تکرار اشتباهات گذشته !

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه

می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم ...

یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به

اسرار عشق پی برد و زنده شد !

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کسی فقط به دست خودش باز می شود ،

یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ...

و یادمان باشد هیچگاه از راستی نترسیم !


نوشته های دیگران()

حرف های یه فرشته کوچولو .....................

مهتاب :: دوشنبه 86/10/24 ساعت 1:18 صبح

 

الو ... الو... سلام .کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخند برلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.....

فرشته کوچولو

نوشته های دیگران()

دوستت دارم

مهتاب :: دوشنبه 86/10/24 ساعت 1:17 صبح

                  

                   

                   

                   

                 

                    

                      

                     

ما اتفاقی به دنیا می یاییم .... اتفاقی عاشق می شیم ، اتفاقی همدیگرو له می کنیم ،

اتفاقی مثل یه ته مونده سیگار همدیگرو لقد مال می کنیم ، اتفاقی همدیگرو می شکونیم ،

اتفاقی به همدیگه تهمت می زنیم ، اتفاقی همدیگرو می بینیم، اتفاقی همدیگرو نمی بینیم ،

اتفاقی دروغ می گیم ، اتفاقی راست می گیم ، اتفاقی مریض می شیم ،

اتفاقی سر مسیر هم سبز می شیم ، اتفاقی از چراغ قرمز رد میشیم  ،

اتفاقی ، خیلی اتفاقی تیشه به ریشه هم می زنیم ،

خیلی اتفاقی برای هم خاطره می شیم و

اتفاقی همدیگه رو تنها میذازیم

میبینی .. چه اتفاقی زندگی میکنیم....

................................................................................

وابستگی چه زود اتفاق می افتد...

قبل از آنکه بدانی راه بر گشت را گم کرده ای ...

این دلتنگی را بگیر از من ...

هنوز تولد نیافته ام...

من خوب بودن را در فاصله یافتم !!!

 

                            

عاشقت بودم توگفتی عاشقان دیوانه اندعاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای...

 

در هنگام بدرود وقتی که چو مرغان از آشیانه پر گشودیم

شاید که مردیم ، شاید که همدیگر  و هرگز ندیدیم

از همین امروز که در کنارت هستم برای

فردا و فرداهایی که نمی بینمت دلتنگم ........

خدایا به دادم برس ...................

          

به جای دسته گلی که فردا بر قبرم میگذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن............

به جای اشکی که فردا بر مزارم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن............

به جای اون متنهای تسلیت که فردا برایم مینویسی امروز با پیامی شادم کن.......

من امروزبه تو نیاز دارم ........................

 

 


نوشته های دیگران()

حامد.................... مال منه.........................

مهتاب :: دوشنبه 86/10/24 ساعت 1:2 صبح

تا حالا فکر کردی چرا نیلوفر توی آب و هیچ وقت دلتنگ خاک نمیشه؟ تا حالا فکر کردی وقتی نیلوفر میخنده چه طور آب به احترام لبخندش سکوت میکنه. نه تا حالا فکر کردی آب با این عظمتش چه طور غلام حلقه به گوش نیلوفر شده؟ آبی که عاشق جریان داشتنه به خاطر نیلوفر یک جا نشین میشه؟ میدونی چرا؟ چون تنها گلی که به خاک پشت کرد و خواست همدم آب بشه نیلوفر بود. چون تنها گلی بود که غرور وخودخواهی خاک رو در هم شکست.چون خاک به این غره بود که اگه نباشه هیچ گلی نیست که بتونه زیبا بودنش رو نشون بده. اون تمام زیبایی گل ها رو مدیون بودن خودش میدونست. ولی نیلوفر خواست ثابت کنه ثابت کنه که آب ارزشش بیشتر از خاک نباشه کمتر از اون هم نیست حتی به قیمت مردنش. ولی آب هم جواب محبتش رو داد.زیباترین حالت شکفتن یک گل رو با یه دونه مهتاب به نیلوفر هدیه داد. شاید یه روز گل های دیگه ای هم پیدا بشن که بتونن اجازه ی زندگی و هم خونگی رو از آب بگیرن ولی هیچ کدوم ارزش نیلوفر رو برای آب پیدا نمیکنن. چون تنها نیلوفر بود که تونست با آب هم زبون بشه و عشق آب رو که همیشه از عشق خاک خجالت میکشید سر بلند کنه. پس تو هم سعی کن مثل نیلوفر باشی برای اون کسی که هیچ کس اون رو مثل آب لایق هم خونه بودن نمیدونه . نیلوفر باش و عشق آبی اون رو با تمام تار وپود وجودت احساس کن

********************************************

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی...

*********************************************

با نگاه ساده ای درهای بسته باز شد، بی قراری من و تو بعد از آن آغاز شد، بعد از آن دیدار من دلداده ای دیگر شدم، روزها بگذشت و من هر لحظه عاشقتر شدم...

* * * * * * * * * * * * * * *

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق ، جهانی برای تو

* * * * * * * * * * * * * * * *

آمد از عشق دلم دم زد و رفت خانه را یکسره بر هم زد و رفت ، گفتمش باز کجا من چه کنم ، بی وفا یک مژه بر هم زد و رفت ...

* * * * * * * * * * * * * * * *

عشق همیشگی ست این مائیم که فناپذیریم، عشق متعهد است این مائیم که عهد شکنیم

* * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی به چیزی که روزی آرزو بود رسیدی تازه می فهمی که آرزویش زیباتر از داشتنش بود

* * * * * * * * * * * * * * * *

تو خود گفتی که در قلب شکسته لانه داری، ببین قلبم شکسته جانا به عهد خود وفا کن

* * * * * * * * * * * * * * * *

روز تولد تو میلاد عشق پاکه ، برای شکر این روز پیشانیم به خاکه

* * * * * * * * * * * * * * * *

با خیال تو بسر بردن اگر هست گناه ، با خبر باش که من غرق گناهم هر شب 


نوشته های دیگران()

نامه ی عمل ....................

مهتاب :: شنبه 86/10/22 ساعت 6:17 عصر

یکی یکی جلو می روند. یک فرشته جلوی صف ایستاده و کارنامه ی عمل هرکسی را بلند-بلند می خواند:
چند بار به مکه رفته است.
چند هزار بار نماز خوانده است.
چند صد بار روزه گرفته است.
و ...
نوبت به او می رسد.
کارنامه ی اعمال خوبش کوچک است.
یک صفحه بیشتر نیست.
یک خط بیشتر ندارد.
فرشتگان با تمسخر می پرسند که او که بوده است؟
قبل از همه خدا پاسخ می دهد:
او فاحشه ای زیباروی بود که هر شب پیش از خروج از خانه از من کمک می خواست و هر صبح بعد از دریافت پولش اول از من تشکر می کرد.
او همیشه به یاد من بوده و من هم هرگز فراموشش نکردم.
او را در بهترین باغ بهشت جای دهید

  

عشق فراموش کردن نیست  بلکه بخشیدن است ...

عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است...

عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است....

عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست ...

بلکه صبر کردن و ادامه دادن است ...

همیشه دوستت دارم

ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران
پرواز میکنم
پس بدان

دوستت دارم گرچه پایان راه را نمی دانم ...

 


نوشته های دیگران()

عشق .................... آخرین حرف من

مهتاب :: شنبه 86/10/22 ساعت 6:14 عصر

به عشق گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت ...

به احساس گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت ...

به وفا گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم اونم منو تنها گذاشت و رفت ...

ولی

وقتی به تنهایی گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم موندو هم دم و مونسم شد ...

                                            

عاشقانه دوستت دارم...

در جلسه امتحان عشق،من مانده ام و یک برگه سفید! یک دنیا حرف نا گفتنی، و یک بغل تنهایی و دلتنگی ...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!
در این سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
...
عشق تو نوشتنی نیست ...
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم!
وقت تمام است.
برگه ها بالا ...
ولی من هنوز
…………………………...............


آری آغـــــاز دوســت داشتن است
گـرچـــه پــایـــــان راه نـــــاپیداست
من بـــه پـــایـــــان دگـــر نیندیشم
که همین
دوست داشتن زیباست


نوشته های دیگران()

من حامدم و می خوام ...............

مهتاب :: شنبه 86/10/22 ساعت 6:12 عصر


سلام به فرشته های مهربون

امروز دلم گرفته دلم می خواد گریه کنم

من حامدم و می خوام دلم براش تنگ شده

بهم نخندید

 ولی حاظرم همه چیزم و بدم تا فقط یه لحظه ببینمش

یه عالمه بوس واسه حامدم...

 

نوش جونت عزیزم ..............

 

من حامدم و میخوامممممممممممممممممممم

در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارم تغییر می کند و

صدای قلبم آبرویم را به تاراج می برد، مهم نیست که او مال من باشد...

مهم اینست که فقط باشد؛ زندگی کند، لذت ببرد و نفس بکشد...!

 


نوشته های دیگران()

عاشقم ............................

مهتاب :: یکشنبه 86/10/16 ساعت 1:20 صبح

حامد عزیزم....!

روزی که به دنیا آمدی آسمان ابری بود. باران می بارید و صدای دلنشینش میان همهمه و ناله و شیون های فرشتگان الهی گم شده بود.پرسیدم:چرا اینگونه زار می زنید و بی تابی می کنید؟پاسخ دادند:زیرا عزیزی از ما کم شد و به زمین پیوسته است

....................................................................................

عاشقی می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید وهی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد.او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود...

و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و چیزی نمی گفت. اما سرانجام روزی خدا به او گفت: عزیز عاشق، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود؟ چمدانت زیادی سنگین است. با این همه سال و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی؟عاشق گفت : خدایا! عشق، سفری دور و دراز است. من به همه این ماه ها و هفته ها احتیاج دارم. به همه این سال ها و قرن ها، زیرا هر قدر که عاشقی کنم، باز هم کم است...

دا گفت : اما عاشقی، سبکی است. عاشقی، سفر ثانیه است. نه درنگ قرن ها و سال ها.بلند شو و برو و هیچ چیز با خودت نبر، جز همین ثانیه که من به تو می دهم. عاشق گفت : چیزی با خود نمی برم، باشد. نه قرنی و نه سالی و نه ماه و هفته ای را...

اما خدایا ! هر عاشقی به کسی محتاج است. به کسی که همراهی اش کند. به کسی که پا به پایش بیاید. به کسی که اسمش معشوق است. خدا گفت : نه ؛ نه کسی و نه چیزی. "هیچ چیز" توشه توست و "هیچ کس" معشوق تو، درسفری که که نامش عشق است. و آنگاه خدا چمدان سنگین عاشق را از او گرفت و راهی اش کرد. عاشق راه افتاد و سبک بود و هیچ چیز نداشت. جز چند ثانیه که خدا به او داده بود...

عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت...

جز خدا که همیشه با او بود…

………………………………………………………………

مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم

……………..…………………………………………….


نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بارو ن و دوست دارم
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
زمستان 1386 - حامد من
مهتاب
فقط فقط حامد
Link to Us!

زمستان 1386 - حامد من

Hit
مجوع بازدیدها: 13767 بازدید

امروز: 28 بازدید

دیروز: 1 بازدید

Archive


زمستان 1386

Submit mail

 


JavaScript Codes