مهتاب ::
چهارشنبه 86/10/26 ساعت 10:48 صبح
هر شب از فریاد من بیدارند خلق اما ...
چه سود آنکه باید بشنود بیدار نیست ...
از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ، میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه کم نشوم . تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی پس بیا و باز در این راه تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری .
در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر، زیرا که من و تو ما شده ایم پس نگذار زمانه بیرحم دلهایی را که از هم جدا نشدنی است را به درد آورد دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی آسمان خوشبختی ها روانه کردم. چه شبها که تا سحر به یادت با گونه های خیس از دلتنگی ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس کشیدم پس تو ای سخاوت آسمانی من ...
مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم...
من تو را دوست دارم ...
دلیل دوست داشتن معلوم نیست ...
دوست داشتن دلیل نمی خواهد ...
دلیل دوست داشتن تو هستی ...
ای عشق آسمانی من ...
با تمام وجود فریاد می زنم ...
دوستت دارم ...
نوشته های دیگران()